+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و یکم شهریور ۱۳۹۸ ساعت 7:0 توسط فرزانگان
|
در نظر بازی ما بیخبران حیرانند من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی عشق داند که در این دایره سرگردانند وصف رخساره خورشید زخفاش مپرس که در این آینه صاحب نظران حیرانند گر شوند آگه از اندیشه ما مغچگان بعد از این خرقه صوفی به گرو نستانند لاف عشق و گله از یار زهی لاف خلاف عشقبازان چنین مستحق هجرانند جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیست ماه و خورشید همین آینه میگردانند مگرم شیوه چشم تو بیاموزد کار ورنه مستوری و هستی همه کس نتوانند زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه باک دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند ×××××××××××××××××× استفاده از مطالب وبلاگ در صورت ذکر منبع بلامانع است.